چای مینوشی حتی اگر دستانش را به دست نگرفته ای..... و او هیچ گاه نمیفهمد من در آرزوی دستهایت طعمی جز اشک را نچشیده ام.... که به قهوه های شبانه پناه میبرم....حتی اگر چشمانش خیره به تو نمانده باشد!حتی اگر نیم نگاهی از دایره زلال چشمهایت خرجش نکنی .....چشمهایم از حسادت ترک میخورند میشکنند میریزند بی اختیار میبارد.....وهنوز یاد نگرفته ام چشم به داشته های کسی ندوزم که وصله ی تن مرا شکافته و از آن خود کرده.........
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391
| 1:2 | نویسنده : مطی |